از مهم ترین مباحث جدلی در بحث از رابطه عرفان و اخلاق این مسئله است که آیا عرفان، به طور کلی، و تجربه عرفانی، به نحو خاص، پشتیبان رفتار اخلاقی است یا خیر؟ والتر استیس و برخی دیگر معتقداند عرفان/ تجربة عرفانی پشتوانة اخلاق است، درحالیکه آرتور دانتو و برخی دیگر بر این باوراند که عرفان/ تجربة عرفانی مبنای عمل و تفکر اخلاقی را از میان برمیدارد و از اینرو زائلکنندة اخلاق است. گروهی دیگر، از جمله ویلیام وینرایت، بر این باورند که به طور کلی هیچ رابطه ضروری میان تجربه عرفانی و اخلاق برقرار نیست. مولف در این پژوهش در پی آن است تا بر اساس این دیدگاه که مسئلة نسبت میان عرفان و اخلاق را باید در سیاقهای مختلف و با توجه به گونهها و سنتهای مختلف عرفانی به بحث کشید، این مسئله را در عرفان خراسان بررسی کند. مطالعه حاضر تلاشی است برای پاسخ به این پرسش که آیا عرفان خراسان به اخلاقی زیستن میانجامد یا نه؟ و آیا این عرفان تاثیری در اخلاقی زیستن عارف دارد؟ برای این منظور به واکاوی تجارب عرفانی و سلوک عملی سه تن از بزرگترین چهرههای این سنتِ عرفانی یعنی بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر میپردازد. مولف در این پژوهش میکوشد، با استفاده از مفهوم بیخویشی عرفانی و پیوند برقرار کردن میان این مفهوم با فضیلت شفقت، تبیینی از تجربه عرفانیِ این سه عارف ارائه دهد که با اخلاقی زیستن سازگار باشد و نهایتاً مدعی شود که تجربه عرفانیِ این سه عارف موجب تقویت اخلاق میشود. کلمات کلیدی: رابطه عرفان و اخلاق، عرفان خراسان، تجربه عرفانی، شفقت، بیخویشی عرفانی